3. با توجه به آيات تحدى كه در قرآن آمده، قول به صرفه باطل است، زيرا تدبر در اين آيات نشان مىدهد كه خود قرآن در مرتبهاى از فصاحت است كه فوق قدرت جن و انس است و در دسترس بشر نيست. مثلاً آيه شريفه: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىآ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِهذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِه وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا (اسراء/ 88) دلالت بر خارق العاده بودن خود قرآن دارد و اگر قدرت معارضه از آنان سلب شده باشد، ديگر فايدهاى براى اجتماع آنان وجود ندارد.(77)
اين اشكال را مخالفان قول به صرفه اشكال مهم دانستهاند و در نوع كتابهاى آنان آمده است و حتى خطّابى بهطورى كه پيش از اين نقل كرديم، قول به صرفه را تقريب مىكند و آن را مىپسندد جز اينكه اين قول را مخالف با آيهاى كه در بالا آورديم مىداند.
اما مىتوان گفت كه اين اشكال وارد نيست و نمىتوان قول به صرفه را با آن رد كرد، زيرا در اين آيه مطلبى كه روى آن تأكيد شده است، ناتوانى مردم از آوردن مانند قرآن است اگر چه در اين كار همديگر را يارى كنند، اما جهت اين عجز و ناتوانى چيست در آيه بيان نشده و آيه از آن ساكت است.
حال اين ناتوانى ممكن است به جهت فصاحت خارق العاده قرآن يا نظم و اسلوب ويژه آن و يا هر دو و يا عوامل ديگرى باشد و نيز ممكن است به جهت اين باشد كه خداوند مردم را هر قدر هم نيروهاى خود را روى هم بريزند از اين كار باز مىدارد و علومى را كه براى معارضه با قرآن لازم است از آنان سلب مىكند و اين احتمالات در مقام اثبات اعجاز براى پيامبر و حجت بودن قرآن بر نبوّت او فرقى نمىكند.
4. اگر قول به صرفه درست باشد، بايد قبل از نزول قرآن ميان عربها عباراتى مشابه قرآن وجود داشته باشد، زيرا منع صرف الهى شامل زمان بعد از تحدى است در حالى كه چنين عباراتى كه در فصاحت مساوى يا مشابه قرآن باشد وجود ندارد.(78)
در پاسخ به اين اشكال مىتوان گفت كه طرفداران قول به صرفه وجود چنين عباراتى را منتفى نمىدانند و در واقع اين اشكال نوعى مصادره به مطلوب است.
ابن حزم با اشاره به مراتب فصاحت در قرآن اظهار مىدارد كه مخالفان صرفه آيات خاصى مانند: وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَيوةٌ يآ أُولِى الاْءَلْبابِ را عنوان مىكنند اما آيات ديگرى هم وجود دارد كه از لحاظ فصاحت در آن مرتبه نيست مانند آيه: وَ أَوْحَيْنآ إِلىآ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الاْءَسْباطِ وَ عيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هرُونَ وَ سُلَيْمانَ(نساء / 24)(79)
5. اگر عربها بعد از تحدى قرآن، از طرف خداوند از مقابله با قرآن منع شدند آنها مىتوانستند با جملاتى كه قبل از نزول قرآن و قبل از صرف داشتند به معارضه با قرآن برخيزند. در حالى كه چنين كارى را انجام ندادند.(80)
اين اشكال مشابه اشكال قبلى است و طرفداران صرفه مىتوانند بگويند كه خداوند عربها را از اين كار هم منع كرد.
6. اگر عربها در عصر پيامبر و عصر نزول قرآن در آن درجه از فصاحت بودند كه قدرت مقابله و معارضه با قرآن را داشتند، چگونه است كه فصحاى بزرگ عرب وقتى آيات قرآنى را شنيدند دچار شگفتى فوق العادهاى شدند و به عظمت قرآن اعتراف كردند. مثلا وليد بن مغيره در عظمت و فوق العادگى فصاحت و بلاغت قرآن گفت: ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و انّ له لطلاوة و ان عليه لحلاوة» و يا بزرگان شعرا و سخنوران عصر مانند نابغه جعدى و لبيد بن ربيعه و كعب بن زهير مسلمان شدند، اين موضع نشان مىدهد كه فصحاى عرب قرآن را در حدى از فصاحت يافتند كه فوق توانايى آنان بود.(81)
سيد مرتضى از اين اشكال چنين پاسخ مىدهد: آنچه فصحاى عرب درباره عظمت و فصاحت و بلاغت قرآن گفتهاند همه درست است و اصحاب صرفه علوّ مرتبه قرآن را در فصاحت انكار نمىكنند، بلكه آنها مىگويند: ميان يك كلام فصيح هر قدر هم در مرتبه بالايى باشد، با كلام فصيح ديگرى كه در مرتبه پايينتر است فاصلهاى چون فاصله ميان معجزه و ممكن يا ميان خارق العاده و معمولى نيست، بنابراين اعتراف فصحاى عرب به فصاحت و بلاغت عاليه قرآن، قول اصحاب صرفه را نقض نمىكند.(82)
7. اگر چنين باشد كه عربها قدرت معارضه با قرآن را داشتند ولى خداوند آنها را از اين كار بازداشت، بايد آنها اين حالت را در خود احساس مىكردند و آن را با يكديگر در ميان مىگذاشتند و اين مطلب را اظهار مىكردند كه علوم آنها در مقام معارضه با قرآن سلب شده و اگر چنين بود با تواتر نقل مىشد در حالى كه چنين چيزى نقل نشده است.(83)
اين اشكال در سخنان اصحاب صرفه عنوان نشده و طبعاً پاسخ آن هم داده نشده است، اما در پاسخ اين اشكال مىتوان گفت: چه ملازمهاى ميان منع و صرف خداوند و احساس اين حالت از سوى معارضان وجود دارد؟ همين قدر آنها مىديدند كه نمىتوانند مانند قرآن را بياورند و اين مقدار در اثبات اعجاز كافى است و ديگر لزومى ندارد كه آنها علت عجز خود را هم بدانند.
ديگر اينكه در قرآن مطلبى از بعضى از منكران نبوت كه گويا همان وليد بن مغيره بود نقل شده كه در راستاى اين اشكال قابل بررسى مىباشد او كه خود از فصحاى نامدار عرب بود، پس از مدتها فكر و انديشه، درباره قرآن چنين داورى كرد كه قرآن همين سخن بشر است منتهى ما جادو شدهايم: فَقالَ إِنْ هذآ إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذآ إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ 25
(مدثر/ 24 ـ 25) البته سخن او سخنى نادرست و از روى شيطنت بود و قرآن نه سحر كه معجزه است، اما احتمال اينكه او همان منع و صرف الهى را سحر ناميده باشد احتمال بعيدى نيست.
هم چنين در برخى از آيات از كسانى خبر داده كه مدعى بودند كه ما هم مىتوانيم مانند قرآن را بياوريم:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مآ أَنْزَلَ اللّهُ (انعام/93)
و چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغى بندد يا بگويد: بر من وحى شده در حالى كه چيزى بر او وحى نشده است و كسى كه بگويد: بزودى همانند آنچه خدا نازل كرده، نازل خواهم كرد.
وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ اياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشآءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذآ إِنْ هذا إِلاّآ أَساطيرُ الاْءَوَّلينَ(انفال/31)
و هنگامى كه آيات ما بر آنها تلاوت شود، مىگويند: همانا شنيديم، اگر مىخواستيم ما نيز مانند اين را مىگفتيم؛ اين جز افسانههاى پيشينيان نيست. اين افراد هم مانند وليد بن مغيره، آيات قرآن را در حد سخن بشر مىانگاشتند و چنين سخنى مىگفتند، ولى هرگز دست به چنين كارى نزدند.
8. لازمه قول به صرفه اين است كه حال عرب در فصاحت و بلاغت برگشته و قريحه و ذوق آنان دچار نقص شده است و آنها پس از نزول قرآن توانايىهاى خود را كه قبلا داشتند از دست دادهاند و ديگر قدرت سرودن اشعار و ايراد خطبهها را در سطح سابق ندارند.(84)
از اين اشكال هم مىتوان چنين پاسخ داد كه فرض كنيم كه همين طور باشد چه اشكالى دارد. اساسا ادبيات هر قويم داراى اوج و حضيض است و انحطاط ادبى در ميان يك ملت نه تنها محال نيست، بلكه بسيار هم اتفاق افتاده است و اتفاقاً پس از نزول قرآن براى عربها چنين حالتى پيش آمد و لذا شاعر توانايى مانند لبيد كه معلقه چهارم از معلقات سبع از اوست پس از آنكه مسلمان شد ديگر شعر نگفت.(85)
9. بنابر نظريه صرفه عربها بدون آنكه خود بدانند دچار نقصان شدند بهطوريكه نتوانستند مانند سابق ايراد سخن كنند و اگر چنين باشد ديگر حجت بر آنها تمام نمىشود زيرا آنها قادر نخواهند بود كه تفوق قرآن را بر گفتههاى سابق و لاحق خود درك كنند.(86)
در پاسخ اين اشكال مىتوان گفت: همين كه آنها نمىتوانستند مانند قرآن را بياورند و در مقابل آيات تحدى قرآن دچار عجز و شرمندگى شده بودند، حجت بر آنها تمام بود و اينكه آنها درجه و مرتبه فصاحت قرآن و يا گفتههاى خود را تا چه حد احساس مىكردند، تفاوتى در اصل مطلب نمىكند.
10. اگر قول به صرفه دست باشد، بايد عربها همه مسلمان مىشدند و در نبوت پيامبر شك نمىكردند زيرا آنها آشكارا مىديدند كه علومى كه دارند در مقام معارضه با قرآن از آنها سلب مىشود و با اين فرض جاى شكى در نبوت پيامبر باقى نمىماند اما همه مىدانيم كه خيلى از آنها در دين سابق خود و در تكذيب پيامبر اسلام باقى ماندند.(87)
سيد مرتضى در پاسخ مىگويد: بعيد نيست كه آنها وقتى اين حالت را در خود احساس مىكردند آن را به اتفاق و تصادف نسبت مىدادند و يا مىپنداشتند كه جادو شدهاند و لذا گاهى قرآن را رمى به سحر مىكردند و يا محملهاى ديگرى كه ممكن است تصور شود... و از اينها گذشته اين اشكال متوجه مخالفان صرفه هم هست اگر عربها مىدانستند كه فصاحت قرآن خارق العاده است و فصيحترين كلام آنها شبيه آن نيست پس چه شبههاى باقى مانده بود كه پيامبر را تصديق كنند.(88)
11. قائل به صرفه خود پيامبر را استثنا مىكند يا نه؟ اگر آرى، پس بايد گفت كه پيامبر هنگامى كه آيات تحدى را مىخواند خود مىتوانست مانند آن را بياورد، و اگر نه، بايد بگوييم كه پس از نزول قرآن، پيامبر دچار نقصان شد و نبوت وسيلهاى براى ايجاد نقص در فصاحت و بلاغت پيامبر گرديد.(89)
در پاسخ مىتوان گفت: به عقيده قائلين به صرفه، سلب علوم از جانب خداوند يا همان صرفه، هنگامى صورت مىگيرد كه كسى در مقام معارضه با قرآن باشد و پيامبر هيچ وقت در صدد معارضه نيامد زيرا كه شكى در آن نداشت و از آن گذشته اگر هم بعد از نزول قرآن نقصى در فصاحت پيامبر ايجاد شده باشد يك نقص و عيب واقعى نيست زيرا كه اين امر جهت اثبات حقانيت اوست.
12. اگر جهت اعجاز قرآن اين است كه خداوند مردم را از معارضه باز مىدارد پس چرا افرادى مانند مسيلمه را از اين كار باز نداشت؟(90)
سيد مرتضى در پاسخ مىگويد: هيچ چيز در دلالت قرآن بر نبوت پيامبر رساتر از اين نيست كه مسيلمه امكان يافت كه آن معارضه سخيفه را انجام بدهد، اگر ديگران از فصحاى عرب از معارضه منع نمىشدند آنها نيز مانند مسيلمه معارضه مىكردند و كار مشكل مىشد، بنا بر اين، همين كه مسيلمه با آن اباطيلش با قرآن معارضه كرد، خود دليل روشنى بر عقيده ما در صرفه است.(91)
13. اگر جهت اعجاز قرآن را صرفه بدانيم بايد بگوييم كه خداوند مردم را در عدم معارضه و اينكه نمىتوانند مانند قرآن را بياورند مجبور كرده است بنابراين، قول به صرفه مسلتزم قول به جبر است.(92)
پاسخ به اين اشكال روشن است، زيرا معناى معجزه همين است و در تمامى معجزات انبيا نوعى جبر وجود دارد و مردم قدرت انجام آن را ندارند. حتى اگر جهت اعجاز قرآن را فصاحت آن بدانيم، باز همان مسئله پيش مىآيد و مردم بهخاطر فصاحت مفرط قرآن كه دور از دسترس آنهاست مجبورند كه معارضه صرف نظر كنند.
ديگر اينكه خداوند آنها را مجبور به معارضه نكرده تا جبر لازم بيايد و صرفه مبتنى بر كارى است كه در اصل اختيارى است.
14. اگر قائل به صرفه باشيم بايد بگوييم: با گذشتن زمانى تحدى، اعجاز قرآن هم از بين مىرود در حالى كه قرآن معجزه باقيه پيامبر است.(93)
در پاسخ مىگوييم: اشكال كننده تصور كرده است كه تحدى قرآن مخصوص مخاطبين و مشافهين قرآن بوده در حالى كه مسلماً اين طور نيست و تحدى قرآن تا قيامت به قوت خود باقى است و بنابراين، اعجاز قرآن هم تا قيامت باقى است اگر چه قائل به صرفه هم باشيم.
کتاب بررسی نظریه صرفه در اعجاز قرآن و سایت تبیان
نظرات شما عزیزان:
<-TagName->
|